گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد دوازدهم
اخبار آن حضرت ازطولاني شدن عمر ابوالدنيا
و در «تاريخ‌ بغداد» آورده‌ است‌ كه‌: مفيد أبوبكر جرجاني‌ گفته‌ است‌: أبوالدّنيا در ايّام‌ خلافت‌ أبوبكر متولّد شد و او ميگويد‌: من‌ با پدرم‌ براي‌ ملاقات‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ بيرون‌ شديم‌‌. چون‌ به‌ نزديك‌ كوفه‌ رسيديم‌ عطش‌ شديدي‌ ما را گرفت‌‌. من‌ به‌ پدرم‌ گفتم‌: بنشين‌ تا من‌ در اين‌ صحرا براي‌ تو دوري‌ بزنم‌ شايد به‌ آب‌ دست‌ پيدا كنم‌‌. من‌ براي‌ پيدا كردن‌ آب‌ حركت‌ كردم‌‌. و به‌ چاهي‌ رسيدم‌ كه‌ شبيه‌ به‌ رَكيّه‌ و يا وادي‌ بود‌. (چاه‌ دهانه‌ گشاد و يا گودي‌ كه‌ در ميان‌ دو كوه‌ است‌)‌.

از آب‌ آن‌ غسل‌ نمودم‌ و آب‌ نوشيدم‌ بقدري‌ كه‌ سيراب‌ شدم‌‌. پس‌ از آن‌ به‌ حضور پدرم‌ آمدم‌ و به‌ او گفتم‌: برخيز خداوند بر ما فَرج‌ نموده‌ و چشمة‌ آبي‌ نزديك‌ ما هست‌‌. ما حركت‌ كرديم‌ و آبي‌ نيافتيم‌‌. پدرم‌ همينطور مي‌لرزيد تا از دنيا رفت‌‌.

من‌ به‌ حضور أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ آمدم‌ و براي‌ او قاطرش‌ را حاضر كرده‌ بودند و سوار شده‌ بود كه‌ بسوي‌ صِفَّين‌ برود‌. به‌ نزد او آمدم‌ و ركابش‌ را گرفتم‌‌. حضرت‌ رو به‌ من‌ كرد‌. من‌ خودم‌ را انداختم‌ بر روي‌ ركابش‌ و آن‌ را مي‌بوسيدم‌‌. حضرت‌ در صورت‌ من‌ چنان‌ زدند كه‌ شكافته‌ شد‌. أبوبكر جرجاني‌ ميگويد‌: من‌ خودم‌ اثر آن‌ شكاف‌ را در چهرة‌ او ديدم‌ كه‌ واضح‌ و هويدا بود‌. آنگاه‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ از داستان‌ و قضيّه‌ واقعة‌ من‌ پرسيدند و من‌ جريان‌ را براي‌ او شرح‌ دادم‌‌. حضرت‌ گفتند‌: آن‌ چشمه‌ چشمه‌اي‌ است‌ كه‌ هر كس‌ از آن‌ بياشامد عمر طولاني‌ ميكند‌. پس‌ بشارت‌ باد تو را به‌ عمر دراز‌، فعليهذا تو عمر طولاني‌ خواهي‌ كرد‌. و حضرت‌ نام‌ مرا مُعَمَّر نهاد (كسي‌ كه‌ عمر دراز دار)‌. و اين‌ مرد همان‌ كسي‌ است‌ كه‌ به‌ أشَجّ (صورت‌ شكافته‌) معروف‌ است‌‌.

خطيب‌ ميگويد‌: من‌ در سنة‌ سيصد‌، وارد بغداد شدم‌ و با من‌ جماعتي‌ از شيوخ‌ و بزرگان‌ اهل‌ شهر من‌ بودند‌. ايشان‌ از مردم‌ بغداد چون‌ از احوال‌ اين‌ مرد پرسيدند در جواب‌ گفتند‌: او مردي‌ است‌ كه‌ در ميان‌ ما به‌ درازي‌ عمر معروف‌ است‌ و به‌ من‌ اينطور رسيد كه‌: او در سنة‌ سيصد و بيست‌ و هفت‌ از دنيا رفت‌‌. و شيخ‌ ما در «أمالي‌» خود (امالي‌ طوسي‌) وفات‌ او را قريب‌ به‌ همين‌ زمان‌ نوشته‌ است‌‌.[132]

و ابن‌ شهرآشوب‌ از أعمش‌ به‌ روايت‌ خود‌، از مردي‌ از هَمْدان‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ او گفت‌: ما با أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ در صفّين‌ حاضر بوديم‌‌. در يك‌ حمله‌ لشگر شام‌ ميمنة‌ لشگر عراق‌ را به‌ هزيمت‌ دادند‌. مالك‌ بن‌ اشتر فرياد زد كه‌ برگرديد و در جاي‌ خود قرار بگيريد و أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ ميگفت‌: يَا أَبَا مُسْلِمٍ خُذْهُمْ‌، «اي‌ أبومسلم‌ بگير آنها را ـ يعني‌ شاميان‌ را»‌. سه‌ بار أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ اين‌ جمله‌ را تكرار كرد‌.

أشتر گفت‌: اي‌ أميرالمؤمنين‌ مگر أبومسل‌ با آن‌ لشگر نيست‌؟ حضرت‌ فرمودند‌: من‌ أبومسلم‌ خولاني‌ را قصد نداشتم‌‌، مقصود من‌ مردي‌ بود كه‌ در آخرالزّمان‌ از مشرق‌ خروج‌ ميكند و خداوند بوسيلة‌ او اهل‌ شام‌ را هلاك‌ ميكند و ملك‌ و سلطنت‌ بني‌ اميّه‌ را از آنها ميگيرد‌.[133]

و معلوم‌ است‌ كه‌ مراد حضرت‌ و خطاب‌ او به‌ أبومسلم‌ خراساني‌ بوده‌ است‌‌، كه‌ به‌ حمايت‌ علويّين‌ و اهل‌ بيت‌ رسول‌ خدا‌، از خراسان‌ قيام‌ كرد و ملك‌ بني‌ اميّه‌ را به‌ باد فنا داد.

بازگشت به فهرست

اخبار آن حضرت ازمردم اصفهان و تكلم به زبان آنان
از «خرائج‌ و جرائح‌» راوندي‌ روايت‌ است‌ از ابن‌ مسعود كه‌ گفت‌: من‌ نزد أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ در مسجد رسول‌ خدا نشسته‌ بودم‌‌، كه‌ مردي‌ ندا ميكرد‌: كيست‌ مرا راهنمائي‌ كند به‌ كسي‌ كه‌ من‌ از او اخذ علم‌ كنم‌؟

من‌ به‌ او گفتم‌: اي‌ مرد آيا نشنيده‌اي‌ گفتار پيغمبر صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ را كه‌: أَنَا مَدِينَةٌ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌ بَابُهَا‌، «من‌ شهر علم‌ ميباشم‌ و علي‌ درِ ورودي‌ آن‌ شهر است‌»‌، گفت‌: آري‌‌. من‌ به‌ او گفتم‌: كجا ميروي‌؟ و اين‌ مرد عليّ بن‌ أبي‌طالب‌ است‌؟‌!آن‌ مرد روي‌ خود را برگرداند و دو زانو و مؤدّب‌ در مقابل‌ آنحضرت‌ نشست‌‌. حضرت‌ به‌ او گفتند‌: از اهل‌ كدام‌ شهري‌؟ گفت‌ از اهل‌ اصفهان‌‌. حضرت‌ به‌ او گفتند‌: بنويس‌: أمْلَي‌ عَلِيُّ بْنُ أَبِي‌طالبٍ‌: أنَّ أهْلَ إصْفِهَانَ لاَ يَكُونُ فِيهِمْ خَمْسُ خِصَالٍ‌: السَّخَاوَةُ وَالشَّجَاعَةُ وَالاْمَانَةُ وَالْغيرَةُ وَ حُبُّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ‌، «عليّ بن‌ أبي‌طالب‌ براي‌ من‌ گفت‌ و من‌ نوشتم‌ كه‌: در اهل‌ اصفهان‌ پنج‌ صفت‌ نيست‌: سخاوت‌ و شجاعت‌ و امانت‌ و غيرت‌ و محبّت‌ اهل‌ بيت‌»‌.

آن‌ مرد گفت‌: اي‌ أميرالمؤمنين‌ زِدْنِي‌ (زيادتر از اين‌ براي‌ من‌ بيان‌ كنيد)‌. أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ با زبان‌ اصفهاني‌ به‌ او گفتند‌: اروت‌ اين‌ وِسِ (امروزت‌ اين‌ بَسِ) يعني‌ اين‌ براي‌ امروز تو كفايت‌ ميكند‌.

مجلسي‌ بعد از ذكر اين‌ حديث‌ گويد‌: اهل‌ اصفهان‌ از آن‌ زمان‌ تا اوّل‌ زمان‌ استيلاء دولت‌ قاهرة‌ صفويّه‌ ـ أدام‌ الله‌ بركاتهم‌ ـ از شديدترين‌ دشمنان‌ و نواصب‌ اهل‌ بيت‌ بودند‌. و الحمد للّه‌ اينك‌ خداوند آنها را شديدترين‌ محبّ و دوستدار اهل‌ بيت‌ نموده‌ است‌‌. اينك‌ اهل‌ اصفهان‌ مطيع‌ترين‌ مردمانند در اجراي‌ اوامر اهل‌ بيت‌‌، و فراگيرنده‌ترين‌ آنها هستند به‌ علومشان‌‌، و شديدترين‌ آنها هستند در انتظار فَرَجشان‌‌. بطوري‌ كه‌ الآن‌ اينطور است‌ كه‌ به‌ بركت‌ حكومت‌ صفويّه‌‌، شايد كسي‌ كه‌ متّهم‌ به‌ خلاف‌ باشد در تمام‌ شهر و در اطراف‌ آن‌ از قراء و قصبات‌ قريبه‌ يافت‌ نشود‌. و از بركت‌ اين‌ دولت‌‌، صفات‌ و خصال‌ چهارگانة‌ ديگر آنها نيز متبدل‌ شده‌ است‌‌. خداوند به‌ ما و ساير اهل‌ اين‌ شهرها روزي‌ فرمايد تا قائم‌ آل‌ محمّد عليه‌ السّلام‌ را ياري‌ نمائيم‌ و در زير لواي‌ او به‌ فيض‌ حضور و شهادت‌ نائل‌ آئيم‌ و خداوند ما را در دنيا و آخرت‌ با آل‌ محمّد محشور گرداند‌.[134]

بازگشت به فهرست

اخبا رآنحضر ت از مسجد براثا
ابن‌ شهرآشوب‌ از حارث‌ أعْوَر هَمْداني‌ و عَمْرو بن‌ حَرِيث‌ و أبو أيّوب‌‌، از أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ روايت‌ كرده‌اند كه‌: چون‌ آنحضرت‌ از واقعة‌ صفّين‌ مراجعت‌ كرد در يُمْنَي‌ السَّواد (قسمت‌ راست‌ زمين‌ عراق‌) پياده‌ شد‌. راهبي‌ كه‌ در آنجا بود گفت‌: كسي‌ در اينجا پياده‌ نميشود مگر آنكه‌ وصيّ پيامبري‌ باشد كه‌ در راه‌ خدا جهاد كند‌. علي‌ عليه‌ السّلام‌ گفت‌: فَأَنَا سَيِّدُ الاْوْصِيَاءِ‌، وَصِيُّ سَيِّد الاْنْبِيَاء‌، «من‌ سيّد و بزرگ‌ اوصياي‌ پيغمبرانم‌‌، وصيّ سيّد و بزرگ‌ پيغمبرابم‌»‌.

راهب‌ گفت‌: فَإذَا أنْتَ أصْلَعُ قُرَيشٍ وَصِيُّ مُحَمَّدٍ‌، «و بنابراين‌ تو هستي‌ كه‌ در ميان‌ قريش‌ سرت‌ مو ندارد و تو هستي‌ كه‌ وصيّ محمّد ميباشي‌»‌. اينك‌ اسلام‌ مرا و تعهّد مرا از من‌ بپذير‌، من‌ صفات‌ و حالات‌ تو را در انجيل‌ يافته‌ام‌‌، و تو هستي‌ كه‌ در مسجد براثا‌: خانة‌ مريم‌ و زمين‌ عيسي‌ مي‌آئي‌‌.

أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ گفت‌: بنشين‌ اي‌ حُباب‌ ‌!راهب‌ گفت‌: اين‌ هم‌ نشانة‌ ديگر بود‌. سپس‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ به‌ او گفتند‌: اي‌ حباب‌ از اين‌ صومعه‌ به‌ زير بيا و اين‌ دَيْر را مسجد بساز‌. حباب‌ آن‌ دير را مسجد ساخت‌ و خود را در كوفه‌ به‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ رسانيد و در كوفه‌ اقامت‌ داشت‌ تا أميرالمؤمنين‌ كشته‌ شد و حباب‌ به‌ مسجد براثا بازگشت‌‌.

و در روايتي‌ وارد است‌ كه‌ آن‌ راهب‌ گفت‌: من‌ چنين‌ خوانده‌ام‌ كه‌ در اين‌ موضع‌ إيليا وصيّ بار قْليطا مُحمَّد پيغمبر اُميّيّن‌ خاتم‌ الانبياء و رسولاني‌ كه‌ قبل‌ از او آمده‌اند نماز ميگزارد‌. در اينجا راهب‌ سخنان‌ بسياري‌ گفت‌ و پس‌ از آن‌ گفت‌: فَمَنْ أدْرَكَهُ فَلْيَتَّبِعِ النُّور الَّذِي‌ جَاءَ بِهِ «پس‌ كسي‌ كه‌ آن‌ پيغمبر را ادراك‌ كند بايد از نوري‌ كه‌ او آورده‌ است‌ پيروي‌ كند» (منظور از آن‌ نور‌، حضرت‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ است‌)‌. و آن‌ نور كه‌ وصي‌ پيامبر است‌ در آخر ايّام‌‌، در اين‌ زمين‌ درختي‌ را ميكارد كه‌ ثمره‌ و ميوة‌ آن‌ هيچ‌ وقت‌ فاسد نمي‌شود‌.

و در روايت‌ زاذان‌ اينطور وارد است‌ كه‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ به‌ آن‌ راهب‌ گفتند‌: از كجا آب‌ مي‌آوري‌؟ گفت‌: از دجله‌‌. حضرت‌ گفتند‌: چرا در اينجا چاهي‌ نمي‌كني‌ تا از آب‌ آن‌ بخوري‌؟ راهب‌ گفت‌: من‌ چاه‌ كنده‌ام‌ آبش‌ شور در آمده‌ است‌‌. حضرت‌ فرمود‌: حالا چاه‌ ديگري‌ بكن‌‌. راهب‌ چاه‌ ديگري‌ حفر نمود و آبش‌ شيرين‌ بود‌. حضرت‌ فرمود‌: اي‌ حباب‌‌، آب‌ نوشيدني‌ تو از اين‌ چاه‌ باشد و اين‌ مسجد پيوسته‌ معمور و آباد است‌‌. هر وقت‌ آن‌ را خراب‌ كنند و درخت‌ نخل‌ و خرماي‌ آن‌ را ببرند به‌ ايشان‌ (و يا به‌ مردم‌) مصيبت‌ و امر بزرگي‌ وارد ميشود‌.

و در روايت‌ محمّد بن‌ قيس‌ چنين‌ وارد است‌ كه‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ از محلّي‌ از آن‌ اقامتگاه‌ آمدند و زمين‌ را با يك‌ پاي‌ خود زدند‌، ناگهان‌ يك‌ چشمة‌ جوشان‌ با صداي‌ شُرشُر آب‌ پديد آمد و فرمود‌: اين‌ چشمة‌ مريم‌ است‌‌. و سپس‌ فرمود‌: در اينجا زمين‌ را هفده‌ ذراع‌ (هشت‌ متر و نيم‌ تقريباً) حفر كنيد چون‌ حفر كردند به‌ قطعه‌ سنگي‌ سفيد رنگ‌ رسيدند‌، فرمود‌: در اينجا مريم‌ عيسي‌ را از شانة‌ خود بر زمين‌ گذارده‌ و در اينجا مريم‌ نماز خوانده‌ است‌‌. أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ آن‌ صخره‌ و قطعة‌ سنگ‌ سپيد را نصب‌ كردند و بسوي‌ آن‌ نماز گزاردند و چهار روز در آنجا اقامت‌ گزيدند‌.

و در روايت‌ حضرت‌ باقر عليه‌ السّلام‌ است‌ كه‌ حضرت‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ گفتند‌: اينست‌ چشمة‌ مريم‌ كه‌ براي‌ وي‌ از زمين‌ جوشيد‌. اينجا را هفت‌ ذراع‌ بكنيد‌، چون‌ كندند آن‌ سنگ‌ سفيد پيدا شد‌. و در روايتي‌ است‌ كه‌ در اين‌ مكان‌ مقدّس‌‌، پيغمبران‌ نماز خوانده‌اند‌. و حضرت‌ باقر عليه‌ السّلام‌ گفتند‌: ما چنين‌ يافته‌ايم‌ كه‌ قبل‌ از حضرت‌ عيسي‌‌، هم‌ در اينجا نماز خوانده‌اند‌. و در روايتي‌ است‌ كه‌ ابراهيم‌ خليل‌ در آنجا نماز خوانده‌ است‌‌.

و روايت‌ شده‌ است‌ كه‌: أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ به‌ لغت‌ عِبراني‌ صدا زدند‌: اي‌ چاه‌ به‌ نزد من‌ بيا‌. چون‌ حضرت‌ از مسجد عبور كردند در آنجا درخت‌هاي‌ خار‌، و خارهاي‌ عظيمي‌ روئيده‌ بود‌، حضرت‌ شمشير خود را برهنه‌ كرده‌ و تمام‌ آن‌ زمين‌ مسجد را با شمشير‌، پاك‌ و صاف‌ نمودند و گفتند‌: اينجا قبر پيغمبري‌ از پيغمبران‌ خداست‌‌. و حضرت‌ امر كردند به‌ خورشيد كه‌ برگرد‌، خورشيد برگشت‌ و با آنحضرت‌ سيزده‌ نفر از اصحابشان‌ بودند‌. حضرت‌ با خطّ مستقيمي‌ جهت‌ قبله‌ را معيّن‌ كردند و بدان‌ جهت‌ نماز خواندند‌.

و در وصف‌ مسجد بَراثا و خصوصيّات‌ آن‌‌، عَوني‌ در ابيات‌ خود گفته‌ است‌:

وَ قُلْتَ‌: بَرَاثَا كَانَ بَيْتًا لِمَرْيَمٍ وَ ذَاكَ ضَعِيفٌ فِي‌ الاْسانِيدِ أعْوَج‌( 1 )

وَلَكِنَّهُ بَيْتٌ لِعِيسَي‌ بْنِ مَرْيَمٍ وَلِلاْنْبِيَاءِ الزُّهْرِ مَثْوًي‌ وَ مَدْرَجُ( 2 )

وَ لِلاْوْصِيَاءِ الطَّاهِري‌نَ مَقَامُهُمْ عَلَي‌ غَابِرِ الاْيَّامٍ وَالْحَقُّ أبْلَجُ( 3 )

بِسَبْعِينَ مُوصيً بَعْدَ سَبْعِينَ مُرْسَلٍ جِبَاهُهُمُ فِيهَا سُجُودًا تَشَجَّجُ( 4 )

وَ آخِرُهُمْ فِيهَا صَلَوةً إمَامُنَا عَلِيٌّ بِذَاجَاءَ الْحَدِيثُ الْمُنَهَّجُ( 5 )[135]

1 ـ «تو گفتي‌: براثا خانة‌ مريم‌ بوده‌ است‌‌. و اين‌ گفتار ضعيف‌ است‌ و در اسانيد آن‌ كژي‌ و اعوجاج‌ است‌‌.

2 ـ وليكن‌ براثا خانة‌ عيسي‌ پسر مريم‌ بوده‌ است‌ و همچنين‌ محلّ اقامت‌ و آمد و شد پيغمبران‌ روشن‌ دل‌ و درخشان‌‌.

3 ـ و براثا در طول‌ زمان‌هاي‌ گذشته‌ و مرّ دهور و كرور‌، محلّ اوصيائي‌ بوده‌ است‌ كه‌ در جاي‌ پيغمبران‌ نشسته‌اند‌. و در آنجا حقّ و عرفان‌ حضرت‌ احديّت‌ چون‌ سپيدة‌ صبح‌ ظاهر و هويدا شد‌.

4 ـ براي‌ هفتاد وصيّ پيغمبري‌ كه‌ بعد از هفتاد پيغمبر مرسل‌ آمده‌اند‌، كه‌ پيشانيهايشان‌ در زمين‌ براثا از كثرت‌ و زيادي‌ سجده‌‌، جراحت‌ كرده‌ و شكافته‌ شد‌.

5 ـ و آخرين‌ كسي‌ كه‌ در آن‌ زمين‌ نماز گزارد علي‌ امام‌ ما بود‌. و بدين‌ مطلب‌ روايت‌ معتبر و امضاء شده‌ رسيده‌ است‌»‌.

بازگشت به فهرست

چندين خبر غيبي در شكافتن زمين و ظاهر شدن آب در راه صفين
و از جمله‌ إخبار به‌ غيب‌هاي‌ حضرت‌ واقعه‌اي‌ است‌ كه‌ در راه‌ صفّين‌ با راهب‌ نصراني‌ اتّفاق‌ افتاد و حضرت‌ سنگ‌ را شكافتند و آب‌ جوشيدن‌ گرفت‌‌. اين‌ قضيّه‌ را بزرگان‌ از اهل‌ سِيَر و تاريخ‌ و حديث‌ ذكر كرده‌اند و خطيب‌ در «تاريخ‌ بغداد» آورده‌ است‌ و ما در جلد 4 درس‌ 46 تا 51 از «امام‌ شناسي‌» آن‌ را ذكر كرده‌ايم‌‌.[136] و اينك‌ بطور مشروح‌ و مفصّل‌ از «ارشاد مفيد» رحمه‌ الله‌ تعالي‌ در اينجا مي‌آوريم‌‌.

مرحوم‌ مفيد ميگويد‌: فَصْلٌ‌: و از إخبار به‌ غيب‌ و معجزات‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ آنچه‌ اهل‌ سِيَر ذكر كرده‌اند‌، و اين‌ خبر در بين‌ عامّه‌ و خاصّه‌ شهرت‌ يافته‌ است‌ حتّي‌ شعراء دربارة‌ آن‌ شعر سروده‌اند و بلغاء خطبه‌ها خوانده‌اند و علماء و فهماء آن‌ را روايت‌ كرده‌اند‌. و آن‌ خبر حديث‌ راهب‌ است‌ در زمين‌ كربلا و سنگ‌ بزرگ‌‌. و اين‌ خبر بقدري‌ مشهور است‌ كه‌ شهرت‌ آن‌ ما را بي‌نياز ميدارد از آنكه‌ زحمت‌ و مشقّت‌ ذكر سند آن‌ را متحمّل‌ شويم‌‌. و آن‌ خبر اينستكه‌:

جماعتي‌ روايت‌ كرده‌اند كه‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ چون‌ متوجّه‌ بسوي‌ صفّين‌ شد‌، در راه‌ به‌ لشگريانش‌ تشنگي‌ و عطش‌ شديدي‌ دست‌ داد و آنچه‌ آب‌ با خود همراه‌ داشتند‌، همگي‌ تمام‌ شد‌. اصحاب‌ او شروع‌ كردند به‌ سمت‌ راست‌ و چپ‌ گردش‌ و حركت‌ كردن‌ تا در آن‌ بيابان‌ آبي‌ بيابند‌، هيچ‌ اثري‌ از آب‌ نيافتند‌. أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ آن‌ لشگر را از جاده‌ برگرداند و مقدار كمي‌ راه‌ رفت‌ تا براي‌ آنها يك‌ دير راهب‌ نصراني‌ در ميان‌ بيابان‌ ظاهر شد‌. حضرت‌‌، آن‌ جماعت‌ را با خود بسوي‌ آن‌ دير برد تا چون‌ در زمين‌ واسع‌ پهلوي‌ دير رسيدند‌، امر كرد تا كسي‌ با صداي‌ بلند نداد كند و ساكن‌ در آن‌ دير را از آمدن‌ ايشان‌ اطّلاع‌ دهد‌. ديراني‌ را كه‌ در دير بود صدا زدند‌. او سر خود را از فراز دير بيرون‌ كرد‌.

أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ به‌ او گفت‌: آيا در نزديكي‌ اين‌ بناء و خانة‌ تو آبي‌ يافت‌ ميشود تا اين‌ جماعت‌‌، خود را به‌ آشاميدن‌ آن‌ مدد كنند؟ راهب‌ گفت‌: هيهات‌‌. ميان‌ من‌ و آب‌ بيشتر از دو فرسخ‌ فاصله‌ است‌ و در اين‌ نزديكي‌ ها ابداً آب‌ يافت‌ نميشود و اگر من‌ در هر ماهي‌ به‌ مقداري‌ كه‌ با قناعت‌ استفاده‌ از آب‌ كنم‌ آب‌ با خود نمي‌آوردم‌ از شدّت‌ عطش‌ تلف‌ شده‌ بودم‌‌.

أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ گفت‌: آيا شنيديد آنچه‌ را كه‌ راهب‌ گفت‌؟ گفتند‌: آري‌‌، آيا تو ما را امر ميكني‌ كه‌ حركت‌ كنيم‌ تا بدان‌ جائي‌ كه‌ او اشاره‌ كرد شايد تا جان‌ از بدن‌ ما بيرون‌ نرفته‌ است‌ و قوّه‌اي‌ داريم‌ به‌ آب‌ برسيم‌؟ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ فرمود‌: حاجتي‌ به‌ اين‌ راه‌ دور نداريد‌، و گردن‌ قاطر خود را بطرف‌ قبله‌ برگردانيد و به‌ مكاني‌ كه‌ در نزديكي‌ دير بود اشاره‌ نمود و گفت‌: در اينجا زمين‌ را بشكافيد‌. جماعتي‌ از آنها به‌ سمت‌ آن‌ موضع‌ رفته‌ و زمين‌ را با بيل‌هائي‌ شكافتند‌. يك‌ قطعه‌ سنگ‌ عظيمي‌ ظاهر شد‌.

گفتند‌: اي‌ أميرالمؤمنين‌ اينجا سنگي‌ است‌ كه‌ در آن‌ بيل‌ها كار نمي‌كند‌. حضرت‌ فرمود‌: اين‌ سنگ‌ بر روي‌ آب‌ است‌ و چون‌ از جايش‌ برداشته‌ شود‌، شما آب‌ را خواهيد يافت‌‌. لشگريان‌ آنچه‌ را در توانِ خود داشتند‌، در كندن‌ و برانداختن‌ سنگ‌ كوشش‌ كردند و همه‌ جمع‌ شدند و خواستند آن‌ را حركت‌ دهند بهيچوجه‌ راهي‌ براي‌ آن‌ نيافتند و كار براي‌ آنها دشوار شد‌.

حضرت‌ چون‌ ديدند آنها مجتمع‌ شده‌اند و غايت‌ جدّ و جهد خود را مبذول‌ داشته‌اند و كار برايشان‌ دشوار و پيچيده‌ شده‌ است‌ پاي‌ خود را از روي‌ زين‌ برگردانيد تا به‌ زمين‌ آمد و دو آستين‌ خود را بالا زده‌ و انگشتان‌ خود را در زير كنار قطعه‌ سنگ‌ نهاد و آن‌ را حركت‌ داد و سپس‌ با دست‌ خود آن‌ را از جاي‌ كند و چندين‌ ذراع‌ آن‌ را به‌ دور پرتاب‌ كرد‌. چون‌ سنگ‌ از مقرّش‌ برداشت‌ شد براي‌ لشگريان‌ سپيدي‌ و تلالؤ آب‌ نمودار شد‌. همه‌ سرعت‌ كردند و از آن‌ آب‌ خوردند‌. بهترين‌ و شيرين‌ترين‌ و خنك‌ترين‌ و صاف‌ترين‌ آبي‌ بود كه‌ در طول‌ سفرشان‌ آشاميده‌ بودند‌.

حضرت‌ فرمود‌: اينك‌ علاوه‌ بر آنكه‌ همه‌ سيراب‌ شويد آنچه‌ در راه‌‌، آب‌ لازم‌ داريد با خود حمل‌ كنيد‌. همگي‌ سيراب‌ شدند و به‌ دستور حضرت‌ با خود از آن‌ آب‌ برداشتند‌. و سپس‌ حضرت‌ بسوي‌ سنگ‌ آمد و آن‌ را با دست‌ خود برداشت‌ و آورد و در جاي‌ اوّليّة‌ خود و به‌ همان‌ طرز پيشين‌ آن‌ را بر روي‌ آب‌ نهاد و امر فرمود بر روي‌ آن‌ خاك‌ ريختند و اثر آن‌ را با خاك‌ پوشانيدند‌. و راهب‌ هم‌ در تمام‌ طول‌ اين‌ مدّت‌ اين‌ جريان‌ را از بالاي‌ ديرش‌ نگاه‌ ميكرد‌.

راهب‌ چون‌ تمام‌ اين‌ قضيّه‌ را با دقت‌ و تأمّل‌ نگريست‌ و استيفاء و كنجكاوي‌ خود را به‌ نهايت‌ رسانيد‌، ندا كرد‌: أَيـُّهَا النَّاسُ أنْزِلُوني‌ أنْزِلُونِي‌‌، «اي‌ مردم‌ مرا پائين‌ بياوريد ‌!مرا پائين‌ بياوريد»‌. لشگريان‌ در صدد جستن‌ وسيله‌اي‌ شدند تا بدان‌ وسيله‌ راهب‌ را از فراز دير به‌ زير آورند‌. راهب‌ در مقابل‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ ايستاد و گفت‌: اي‌ مرد‌: أنْتَ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ‌. «تو پيغمبر مرسلي‌»؟ حضرت‌ فرمود‌: نه‌‌. راهب‌ گفت‌: فَمَنْ أنْتَ ‌! «پس‌ تو كيستي‌»؟

حضرت‌ فرمود‌: أنَا وَصِيُّ رَسُولِ اللهِ مُحَمَّدٍ بْنِ عَبْدِالله‌ خَاتَمِ النَّبِيّينَ‌، «من‌ وصيّ رسول‌ خدا‌، محمّد بن‌ عبدالله‌ كه‌ خاتم‌ پيغمبران‌ است‌ ميباشم‌»‌. راهب‌ گفت‌: دستت‌ را پيش‌ بياور تا من‌ براي‌ خداوند تبارك‌ و تعالي‌ به‌ دست‌ تو اسلام‌ بگزينم‌ و مسلمان‌ شوم‌‌. أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ دست‌ خود را پيش‌ آورد و به‌ او گفت‌: شهادتين‌ خود را بگو‌.

بازگشت به فهرست

اسلام آوردن راهب با مشاهده معجزات آن حضرت
راهب‌ گفت‌: أشْهَدُ أَنْ لاَ إلَهَ إلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ‌، وَ أشْهَدُ أنَّ مُحَمَّدًا عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ‌، وَ أشْهَدُ أَنَّكَ وَصِيُّ رَسُولِ اللهِ وَ أَحَقُّ النَّاسِ بِالاْمْرِ مِنْ بَعْدِهِ‌. «گواهي‌ ميدهم‌ كه‌ هيچ‌ معبودي‌ جز الله‌ نيست‌‌، اوست‌ يگانه‌ كه‌ شريكي‌ براي‌ او نيست‌‌. و گواهي‌ ميدهم‌ كه‌ محمّد بندة‌ او و فرستادة‌ اوست‌‌. و گواهي‌ ميدهم‌ كه‌: تو وصيّ رسول‌ خدا و سزاوارترين‌ مردم‌ به‌ امر امامت‌ پس‌ از او هستي‌»‌.

أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ او را به‌ شرائط‌ اسلام‌ متعهّد نمودند و سپس‌ گفتند‌: مَا الَّذِي‌ دَعَاكَ إلَي‌ الاْءسلامِ بَعْدَ طُولِ مُقَامِكَ في‌ هَذَا الدَّيْرِ عَلَي‌ الْخِلاَفِ‌، «بعد از آنكه‌ در مدّت‌ طولاني‌ و درازي‌‌، در اين‌ دير اقامت‌ گزيده‌اي‌ و اسلام‌ هم‌ نياورده‌ بودي‌‌، علّت‌ و انگيزة‌ تو براي‌ پذيرائي‌ اسلام‌ چه‌ بود»؟

راهب‌ گفت‌: اين‌ دَيْر بنا شده‌ است‌ براي‌ يافتن‌ و پيدا كردن‌ آن‌ كسي‌ كه‌ اين‌ قطعه‌ سنگ‌ و صخره‌ را بر ميكَند و آب‌ را از زير آن‌ بيرون‌ ميكشد‌. و قبل‌ از من‌ عالِمي‌ در اين‌ دير براي‌ همين‌ منظور سكونت‌ داشت‌ و موفّق‌ به‌ تشرّف‌ نشد‌. و خداوند عزّوجلّ اين‌ فيض‌ عظيم‌ را به‌ من‌ روزي‌ فرمود‌. ما در كتابي‌ از كتابهاي‌ خود يافته‌ايم‌ و از علماي‌ خود اخذ نموده‌ايم‌ كه‌ در اين‌ ناحيه‌ چشمه‌اي‌ است‌ كه‌ بر روي‌ آن‌ قطعه‌ صخره‌اي‌ است‌ كه‌ مكان‌ و موضعش‌ را نمي‌داند مگر پيغمبري‌ و يا وصيّ پيغمبري‌‌. و حتماً و ناچار بايد وليّ خدائي‌ بوده‌ باشد كه‌ دعوت‌ به‌ حقّ كند و خداوند معرفتِ به‌ اين‌ سنگ‌ و قدرتِ قلع‌ و كندن‌ آن‌ را به‌ او عنايت‌ نمايد‌. و من‌ چون‌ ديدم‌ كه‌ تو از عهدة‌ اين‌ مهمّ بر آمدي‌‌، آنچه‌ را كه‌ انتظار آن‌ را مي‌كشيديم‌ براي‌ من‌ محقّق‌ شد و به‌ آرزوي‌ ديرين‌ خود از قلع‌ صخره‌ و پيدا شدن‌ چشمه‌ رسيدم‌ و من‌ امروز به‌ دست‌ تو مسلمانم‌ و به‌ حقّ تو مؤمنم‌ و من‌ مولاي‌ تو هستم‌ (و ولايت‌ تو را بر خود و شئون‌ خود مي‌پذيرم‌)‌.

چون‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ آنچه‌ را كه‌ راهب‌ گفت‌‌، شنيد‌، بقدري‌ گريست‌ كه‌ از اشكهايش‌ محاسنش‌ تر شد و گفت‌: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي‌ لَمْ أكُنْ عِنْدَهُ مَنْسِيًّا‌. الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي‌ كُنْتُ فِي‌ كُتُبِهِ مَذْكُورًا‌. «حمد اختصاص‌ به‌ خداوند دارد‌، آن‌ كه‌ من‌ در نزد او فراموش‌ شده‌ نبوده‌ام‌‌. حمد اختصاص‌ به‌ خدا دارد‌، آن‌ كه‌ من‌ در كتابهاي‌ او ياد آورده‌ شده‌ بودم‌»‌.

آنگاه‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ مردم‌ را فرا خواند و به‌ آنها گفت‌: بشنويد آنچه‌ را كه‌ اين‌ برادر مسلمانتان‌ ميگويد‌. همگي‌ سخنان‌ وي‌ را شنيدند و حمد و سپاسشان‌ براي‌ خدا زياد شد و شكرشان‌ بر اين‌ نعمتي‌ كه‌ خداوند آنها را بدان‌ نعمت‌ بخشيده‌ است‌ از معرفتشان‌ به‌ حقّ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ افزون‌ گشت‌‌. و پس‌ از آن‌ به‌ حركت‌ آمدند و راهب‌ هم‌ در برابر حضرت‌ در جملة‌ اصحاب‌ او بود تا به‌ اهل‌ شام‌ رسيدند و راهب‌ از جمله‌ كساني‌ بود كه‌ در ركاب‌ حضرت‌ به‌ درجة‌ رفيعة‌ شهادت‌ نائل‌ شد‌.

أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ خود متولّي‌ نماز و دفن‌ وي‌ شدند و بسيار براي‌ او استغفار و طلب‌ رحمت‌ مي‌نمودند و از اين‌ به‌ بعد هر گاه‌ ذكر او ميشد ميفرمود‌: ذَاكَ مَوْلاَيَ «اوست‌ كسي‌ كه‌ من‌ ولايت‌ او را دارم‌ و بنابراين‌ بين‌ من‌ و بين‌ او هيچ‌ حجاب‌ و فاصله‌اي‌ نيست‌ مگر از ما هويّت‌ و انيّت‌ ذات‌ من‌ و ذات‌ او»‌.[137]

شيخ‌ مفيد اين‌ خبر را تا اينجا به‌ عين‌ عباراتي‌ كه‌ ما ترجمة‌ آن‌ را آورديم‌‌، ذكر كرده‌ است‌ و پس‌ از آن‌ ميگويد‌: در اين‌ خبر چند نوع‌ از معجزه‌ است‌: يكي‌ علم‌ غيب‌‌، و دوّم‌ قدرت‌ و قوّه‌اي‌ كه‌ حضرت‌ با آن‌ عادت‌ را پاره‌ كرد و شكافت‌ يعني‌ خرق‌ عادت‌ شد‌، و علاوه‌ تمييز حضرت‌ در خصوص‌ اين‌ قدرت‌ از ميان‌ جميع‌ خلايق‌‌. و علاوه‌ ثبوت‌ بشارت‌ دربارة‌ او در كتابهاي‌ اوّلين‌ پيامبران‌ خدائي‌‌. و اينست‌ مصداق‌ گفتار خداوند تعالي‌: ذَلِكَ مَثَلُهُمْ فِي‌ التَّوْرَاةِ وَ مَثَلُهُمْ فِي‌ الاْءنْجِيلِ‌،[138] «اينست‌ مثال‌ آنها در تورات‌‌، و مثال‌ آنها در انجيل‌»‌.

بازگشت به فهرست

قصيده حميري در رابطه با داستان گذشته
و در مثل‌ اين‌ قضيّه‌‌، سيّد اسماعيل‌ بن‌ محمّد حِمْيَري‌ رحمه‌ الله‌ در قصيدة‌ بائيّة‌ مذهّبة‌ خود گويد‌:

وَ لَقدْ سَرَي‌ فِيمَا يَسِيُ بِلَيْلَةٍ بَعْدَ الْعِشَاءِ بِكَرْبَلاَ فِي‌ مَوْكِبِ 1

حَتَّي‌ أتَي‌ مُتَبَتِّلاً فِي‌ قَائِمٍ ألْقَي‌ قَوَاعِدَهُ بِقَاعٍ مُجْدِبِ 2

يَأْتِيهِ لَيْسَ بِحَيْثُ يَلْقَي‌ عَامِرًا غَيْرَالْوُحُوشِوَ غَيْرَأصْلَعَ أشيَبِ 3

فَدَنَي‌ فَصَاحَ بِهِ فَأشْرَفَ مَاثِلاً كَالنَّسْرِ فَوْقَ شَظِيَّةٍ مِنْ مَرْقَبِ 4

هَلْ قُرْبَ قَائِمِكَ الَّذِي‌ بِوَّأْتَه ُ مَاءٌ يُصَابُ فَقَالَ‌: مَا مِنْ مَشْرَبِ 5

إلاَّ بِغَايَةِ فَرْسَخَيْنِ وَ مَنْ لَنَا بِالْماءِ بَيْنَ نُقيً وَقِيٍّ سَبْسَبِ 6

فَثَنَي‌ الاْعِنَّةَ نَحَْ وَعْثٍ فَاجْتَلَي ‌ مَلْسَاءَ تَبْرُقُ كَاللُّجَيْنِ الْمَذْهَبِ 7

قَالَ اقْلِبُوهَا إنَّكُمْ إنْ تَقْلِبُوا تُرْوَوْا وَ لاَتُرْوَوْنَ إنْ لَمْ تُقْلَبِ 8

فَاعْصَوْ صَبُوا فِي‌ قَلْعِهَا فَتَمَنَّعَتْ مِنْهُمْ تَمَنُّعَ صَعْبَةٍ لَمْ تُرْكَبِ 9

حَتَّي‌ إذَا أعْيَتْهُمُ أهْوَي‌ لَهَا كَفًّا مَتَي‌ تَرِدِ الْمَغَالِبَ تُغْلَبِ 10

فَكَأنَّهَا كُرَةٌ بِكَفِّ حِزَوَّرٍ عَبَلَ الذِّرَاعِ دَحَي‌ بِهَا فِي‌ مَلْعَبِ 11

فَسَقَاهُمُ مِنْ تَحْتِهَا مُتَسَلْسِلاً عَذْبًا يَزِيدُ عَلَي‌ الاْلَذِّ الاْعْذَبِ 12

حَتَّي‌ إذَا شَرِبُوا جَمِيعًا رَدَّهَا وَ مَضَي‌ فَخَلَتْ مَكَانَهَا لَمْ يُقْرَبِ 13[139]

چون‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ از كوفه‌ براي‌ صفّين‌ راه‌ بيابان‌ را انتخاب‌ كردند‌، نه‌ راه‌ آب‌ را كه‌ در كنار شط‌ فرات‌ است‌ فلهذا اين‌ عطش‌ براي‌ لشگريان‌ در بيابان‌ پيدا شد و از طرفي‌ چون‌ راه‌ كوفه‌ به‌ شام‌ بايد از زمين‌ كربلا عبور كند فلهذا اين‌ قضيّة‌ راهب‌ و صخره‌ و چشمة‌ آب‌ در اينجا اتّفاق‌ افتاد‌، و سيّد حميري‌ هم‌ بر اين‌ اساس‌ ميگويد‌:

1 ـ «و حقًّا و تحقيقاً أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ در مسيرش‌ در شبانگاهي‌ بعد از زمان‌ عشاء با موكب‌ خود از سواره‌ نظام‌ و پياده‌ نظام‌ از كربلا گذشت‌‌.

2 ـ تا آمد به‌ نزد راهب‌ تارك‌ دنيا در ديرش‌‌، كه‌ پايه‌هاي‌ آن‌ را در زمين‌ خشك‌ و بدون‌ گياه‌ بنا كرده‌ بود‌.

3 ـ بسوي‌ راهب‌ مي‌آمد‌، بطوريكه‌ به‌ هيچ‌ كس‌ كه‌ به‌ عمران‌ و آباداني‌ مشغول‌ باشد برخورد نكرد غير از وحوش‌ بيابان‌ و غير از پيرمرد راهب‌ كه‌ موي‌ سرش‌ ريخته‌ و سپيدي‌ مو از صورتش‌ بالا آمده‌ بود‌.

4 ـ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ در نزديكي‌ راهب‌ آمد و او را صدا زد‌. و راهب‌ سپيد مو هم‌ از بالاي‌ دير همچون‌ باز شكاري‌ كه‌ از مكان‌ مرتفع‌ در كمين‌ باشد و بر روي‌ قطعه‌ سنگ‌ عظيمي‌ كه‌ از كوه‌ جدا شده‌ نشسته‌ باشد در حال‌ ايستادگي‌ و قيام‌ بدون‌ اينكه‌ خود را خم‌ كند بر آن‌ حضرت‌ مُشْرِف‌ شد‌، و صداي‌ حضرت‌ اين‌ بود كه‌:

5 ـ آيا در نزديكي‌ اين‌ دير و خانه‌اي‌ كه‌ در آن‌ سكونت‌ گزيده‌اي‌ آبي‌ پيدا ميشود كه‌ بدان‌ دسترسي‌ باشد؟ راهب‌ گفت‌: اصلاً در اينجا محلّ شرب‌ و آبشخواري‌ نيست‌‌.

6 ـ مگر دو فرسنگ‌ دورتر‌، و كيست‌ كه‌ در اينجا براي‌ ما آب‌ بياورد در حاليكه‌ زمين‌ را قطعات‌ رَمْل‌ دراز و طولاني‌ و كج‌ و معوج‌ (در اثر وزش‌ باد در بيابانها) فرا گرفته‌ است‌ و اينجا زمين‌ قفر و خشك‌ است‌؟

7 ـ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ در اين‌ حال‌ عنان‌ اسبان‌ را برگردانيد به‌ سوي‌ زمين‌ نرم‌ مملوّ از رَمْلي‌ كه‌ پاهاي‌ شتران‌ در آن‌ فرو ميرود و پنهان‌ مي‌شود و در آنجا يك‌ صخره‌ و سنگ‌ نرم‌ مانند نقرة‌ روان‌ ظاهر شد و درخشيد‌.

8 ـ فرمود‌: اين‌ سنگ‌ را برگردانيد ‌!اگر توانستيد برگردانيد آب‌ مي‌آشاميد و سيراب‌ ميگرديد؛ و اگر آن‌ را بر نگردانيد شما سيراب‌ نمي‌شويد‌.

9 ـ همگي‌ با هم‌ مجتمع‌ شده‌ و دست‌ به‌ دست‌ هم‌ داده‌ و در قلع‌ و كندن‌ آن‌ صخره‌ همكاري‌ كردند‌، وليكن‌ آن‌ سنگ‌ به‌ مانند قاطر شموس‌[140] و سركش‌ كه‌ تا به‌ حال‌ كسي‌ سوار او نشده‌ است‌ و از سواري‌ منع‌ و فرار ميكند از تسليم‌ شدن‌ و نرم‌ شدن‌ در برابر آن‌ لشگريان‌ و پهلوانان‌ دلاور و زورمند ‌، خودداري‌ كرد و ممانعت‌ نمود‌.

10 ـ اين‌ داستان‌ به‌ طول‌ انجاميد، تا جائي‌ كه‌ آن‌ صخره‌ همه‌ را عاجز كرد، در اين‌ حال‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ خم‌ شد و پائين‌ آمد

و دست‌ با قدرت‌ خود را كه‌ پهلوانان‌ و زورمندان‌ براي‌ مغالبه‌ و مظاهره‌ و مقاهره‌ ميخواستند بر آن‌ غالب‌ آيند و نمي‌شدند و مغلوب‌ مي‌شدند،

به‌ سوي‌ آن‌ سنگ‌ برد و آن‌ سنگ‌ را برداشت‌ و پرتاب‌ نمود.

11 ـ تو گوئي‌ كه‌ يك‌ توپ‌ بازي‌ است‌ در دست‌ جوان‌ قوي‌ پنجه‌اي‌ كه‌ بازوهاي‌ او پيچيده‌ و بهم‌ برآمده‌ و ذراع‌ او درشت‌ و محكم‌ شده‌ است‌ و آن‌ توپ‌ را در بازيگاه‌ پرتاب‌ ميكند‌.

12 ـ پس‌ همه‌ را از زير آن‌ سنگ‌ آب‌ داد، آب‌ پياپي‌ و روان‌ و گوارا و شيريني‌ كه‌ در حلق‌ به‌ آساني‌ فرو مي‌رفت‌ و از لذيذترين‌ و گواراترين‌ چيزها برتر و لذيذتر بود.

13 ـ تا وقتي‌ كه‌ همگي‌ آب‌ آشاميدند آن‌ سنگ‌ را به‌ جاي‌ خود گذارد و از آنجا گذشت‌‌، و آن‌ محلّ و موضع‌ بطوري‌ پنهان‌ شد كه‌ گويا كسي‌ به‌ آن‌ دست‌ نيافته‌ است‌»‌.

بازگشت به فهرست

اشعار حميري و ابن ميمون در علوشأن آن حضرت
بعد از اين‌ ابيات‌ سيّد حميري‌ گويد‌:

أعْنِي‌ ابْنَ فَاطِمَةَ الْوَصِيَّ وَ مَنْ يَقُلْ فِي‌ فَضْلِهِ وَ فَعَالِهِ لَمْ يَكْذِبِ 14

لَيْسَتْ بِبَالِغَةٍ عَشِيرَ عَشِيرِ مَا قَدْ كَانَ اُعْطَيهُ مَقَالَةٌ مُطْنِبِ 15

صِهْرُ الرَّسُولِ وَ جَارُهُ فِي‌ مَسْجِدٍ طُهْرٍ بِطِيبةَ لِلرَّسُولِ مُطَيَّبِ[141] 16

14 ـ مقصود من‌ پسر فاطمة‌ بنت‌ اسد است‌ و او وصيّ رسول‌ خداست‌‌، و هر كسي‌ در فضيلت‌ و كرم‌ و فعل‌ خوب‌ او چيزي‌ بگويد‌، كذب‌ و دروغ‌ نمي‌باشد‌.

15 و 16 ـ آنچه‌ را كه‌ گفتار شخص‌ دراز گفتار در اينجا بگويد و سخن‌ به‌ درازا كشاند به‌ اندازة‌ عُشْرِ عُشْرِ از آنچه‌ را كه‌ صهر و داماد رسول‌ خدا و همساية‌ او در مسجد مدينة‌ الرسول‌ كه‌ پاك‌ و طاهر است‌‌، داده‌ شده‌ است‌ نخواهد رسيد»‌.

شيخ‌ مفيد در «ارشاد» پس‌ از ابياتي‌ كه‌ از حميري‌ آورده‌ است‌ در پايان‌ گويد‌: اين‌ ميمون‌ ابيات‌ زير را اضافه‌ كرده‌ است‌:

وَ آيَاتُ رَاهِبِهَا سَرِيرَةٌ مُعْجِزٍ فِيهَا وَ آمَنَ بِالْوَصِيِّ الْمُنْجِبِ 1

وَ مَضَي‌ شَهِيدًا صَادِقًا فِي‌ نَضْرِه‌ أكْرِمْ بِهِ مِنْ رَاهِبٍ مُتَرَهِّب‌ 2

أعَنِي‌ ابْنَ فَاطِمَةَ الْوَصِيَّ وَ مَنْ يَقُلْ فِي‌ فَضْلِهِ وَ فَعَالِهِ لَمْ يَكْذِب‌ 3

رَجُلاً كِلاَ طَرَفَيْهِ مِنْ سَامٍ وَ مَا حامٌ لَهُ بَأبٍ وَ لاَ بِأبِ أبِ 4

مَنْ لاَ يَفِرُّ وَ لاَ يُرَي‌ فِي‌ مَعْرَكٍ إلاَّ وَ صَارِمُهُ الْخَضِيبُ الْمَضْرَبِ 5[142]

1 ـ و نشانه‌ها و علامات‌ و آياتي‌ كه‌ در اين‌ قضيّه‌ براي‌ راهب‌ بوقوع‌ رسيد معجزه‌ و أسرار مخفيّه‌ و مكتومي‌ بود در اين‌ قضيّه‌‌، و لهذا آن‌ راهب‌ به‌ اين‌ وصيّ اصيل‌ و نجيب‌ كريم‌ الحَسَب‌ ايمان‌ آورد‌.

2 ـ و راهب‌ در ركاب‌ او شهيد شد و در نصرتش‌ صادق‌ بود‌. چقدر بزرگوار و گرامي‌ است‌ اين‌ راهب‌ متعبّد‌.

3 ـ منظور من‌ پسر فاطمه‌ است‌‌، و هر كس‌ در فضل‌ و شرف‌ و خوبيهاي‌ وي‌ چيزي‌ بگويد‌: كذب‌ و دروغ‌ نگفته‌ است‌‌.

4 ـ عليّ وصيّ مردي‌ است‌ كه‌ از پدر و مادر به‌ سام‌ پسر نوح‌ ميرسد‌، و پسر ديگر نوح‌ به‌ نام‌ حام‌ نه‌ پدر او بود و نه‌ پدر پدرش‌‌.

5 ـ علي‌ كسي‌ است‌ كه‌ فرار نمي‌كند‌، و در معركة‌ كارزار ديده‌ نشده‌ است‌ مگر آنكه‌ از لبة‌ شمشير او خون‌ مي‌چكيد»‌.

بازگشت به فهرست

اخبار آن حضرت به نمردن خالد بن عرفطه
و همچنين‌ شيخ‌ مفيد ميگويد‌: واز قبيل‌ إخبار به‌ غيب‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ است‌ آنچه‌ را كه‌ حسن‌ بن‌ محبوب‌ از ثابت‌ ثمالي‌‌، از أبواسحاق‌ سَبيعي‌ از سُويدبن‌ غَفَلة‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ مردي‌ به‌ حضور أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ آمد و گفت‌: اي‌ أمير مؤمنان‌‌، من‌ از وادي‌ القُرَي‌ عبور ميكردم‌ ديدم‌ كه‌ خالدبن‌ عُرفُطه‌ در آنجا مرده‌ است‌‌.[143] تو براي‌ او طلب‌ رحمت‌ و استغفار كن‌‌. حضرت‌ فرمود‌: تحقيقاً او نمرده‌ است‌ و نمي‌ميرد تا آنكه‌ رئيس‌ لشگر ضلالت‌ گردد و آن‌ لشگر را بياورد‌، و صاحب‌ لواء و پرچمدار آن‌ لشگر حبيب‌ بن‌ جمار[144] است‌‌.

مردي‌ از پاي‌ منبر برخاست‌ و گفت‌: اي‌ أميرالمؤمنين‌ من‌ از شيعيان‌ تو هستم‌ و من‌ از محبّان‌ و دوستان‌ تو هستم‌‌. حضرت‌ فرمود‌: وَ مَنْ أنْتَ‌، «تو كيستي‌»؟ گفت‌: أَنا حَبِيبُ جِمار ‌، «حبيب‌ بن‌ جمار من‌ هستم‌»‌. حضرت‌ فرمود‌: إيَّاكَ أنْ تَحْمِلَهَا‌، وَ لَتَحْمِلَنَّهَا فَتَدْخُلَ بِهَا مِنْ هَذَا الْبَابِ ـ وَ أوْ مَأ بِيَدِهِ إلَي‌ بَابِ الْفِيلِ‌. «مبادا تو پرچم‌ ضلالت‌ را حمل‌ كني‌‌، و البتّه‌ تو خواهي‌ حمل‌ كرد‌. و آن‌ پرچم‌ را از اين‌ در داخل‌ ميكني‌ ـ و حضرت‌ درمسجد كوفه‌ با دست‌ راست‌ اشاره‌ نمودند به‌ بابُ الفيل‌ (باب‌ فيل‌ يكي‌ از درهاي‌ مسجد كوفه‌ است‌)‌.

چون‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ به‌ شهادت‌ رسيدند و امام‌ حسن‌ عليه‌ السّلام‌ هم‌ بعد از او شهيد شدند و حضرت‌ امام‌ حسين‌ عليه‌ السّلام‌ ظهور نموده‌ و آن‌ قضايا واقع‌ شد‌، ابن‌ زياد‌، عمر بن‌ سعد را براي‌ جنگ‌ با حسين‌ عليه‌ السّلام‌ فرستاد و خالدبن‌ عرفطه‌ در مقدّمة‌ لشگر ابن‌ سعد بود‌، و حبيب‌ بن‌ جمار صاحب‌ رأيت‌ و پرچمدار لشگر بود‌. حبيب‌ بن‌ جمار لواي‌ جنگ‌ را آورد تا از باب‌ الفيل‌ داخل‌ مسجد كرد‌.

و اين‌ خبر نيز خبر مستفيضي‌ است‌ كه‌ اهل‌ علم‌ و روات‌ احاديث‌ و آثار‌، آن‌ را ذكر كرده‌اند و منكَر نشمرده‌اند‌. واين‌ خبر در اهل‌ كوفه‌ انتشار دارد‌، همه‌ آن‌ را ميدانند و در جماعت‌ آنها مشهود است‌ بطوري‌ كه‌ دو نفر از اهل‌ آنجا اين‌ خبر را رد نكرده‌ و منكَر نمي‌شمارند‌. و اين‌ هم‌ از معجزاتي‌ است‌ كه‌ ما ذكر كرده‌ايم‌‌.[145]

اين‌ روايت‌ را به‌ همين‌ مضمون‌ ابن‌ شهرآشوب‌ در «مناقب‌» از أبوالفرج‌ اصفهاني‌ در «أخبار الحسن‌»[146] و مجلسي‌ در «بحار الانوار» از أعمش‌ و ابن‌ محبوب‌‌، از ثمالي‌ و سبيعي‌‌، همگي‌ از سويدبن‌ غفله‌‌، و همچنين‌ از ابوالفرج‌ اصفهاني‌ در «أخبار الحسن‌» روايت‌ كرده‌اند‌.[147]

و مجلسي‌ در «بحار الانوار» از «اختصاص‌» شيخ‌ مفيد‌، و «بصائر الدرجاتِ» صفّار‌، به‌ مضمون‌ ديگري‌ نيز روايت‌ نموده‌ است‌: او از اين‌ دو عالم‌ جليل‌‌، از عبدالله‌ بن‌ محمّد‌، از ابن‌ محبوب‌‌، از أبوحمزه‌‌، از سُوَيد بن‌ غفله‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ او گفت‌:

بازگشت به فهرست

اخبار آن حضرت ازحبيب بن جمار در جنگ با حسين
من‌ در محضر أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ بودم‌ كه‌ مردي‌ آمد و گفت‌: يا أميرالمؤمنين‌ من‌ به‌ حضور تو از وادي‌ القري‌ آمده‌ام‌ و خالدبن‌ عرفطه‌ مُرد‌. أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ گفت‌: او نمرده‌ است‌‌. آن‌ مرد سخن‌ خود را اعاده‌ كرد‌. أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ گفت‌: او نمرده‌ است‌ و سوگند به‌ آن‌ كه‌ جان‌ من‌ در دست‌ اوست‌ او نمي‌ميرد‌. آن‌ مرد براي‌ بار سوّم‌ مطلب‌ خود را اعاده‌ نمود‌. و حضرت‌ همان‌ پاسخ‌ را دادند‌.

آن‌ مرد گفت‌: سبحان‌ الله‌ ‌!من‌ به‌ تو خبر دادم‌ كه‌ او مُرد و تو ميگوئي‌ نمرده‌ است‌؟ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ گفت‌: قسم‌ به‌ آن‌ كه‌ جان‌ من‌ در دست‌ اوست‌ او نمي‌ميرد تا لشگر ضلالت‌ را قيادت‌ و رياست‌ كند و رأيت‌ و پرچم‌ آن‌ لشگر را حبيب‌ بن‌ جمار حمل‌ مي‌نمايد‌. اين‌ گفتار حضرت‌ را حبيب‌ بن‌ جمار شنيد و به‌ نزد او آمد و عرض‌ كرد‌: من‌ خدا را شاهد و گواه‌ ميگيرم‌ و با حضور و شهادت‌ خدا با تو احتجاج‌ و مناشده‌ مي‌نمايم‌ كه‌ من‌ شيعة‌ تو هستم‌ و تو از من‌ دربارة‌ چيزي‌ نام‌ برده‌اي‌‌، سوگند به‌ خدا اينطور نيست‌ و من‌ در خودم‌ نمي‌بايم‌ كه‌ پرچم‌ لشگر ضلال‌ را حمل‌ كنم‌‌. حضرت‌ گفتند‌: إنّ كُنْتَ حَبيبَ بْن‌ جمارٍ لَتَحْملَنَّهَا ‌، «اگر حبيب‌ بن‌ جمار تو هستي‌ حتماً آن‌ را حمل‌ ميكني‌»‌. حبيب‌ بن‌ جمار پشت‌ كرد و رفت‌‌، و حضرت‌ باز گفتند‌: اگر حبيب‌ بن‌ جمار تو هستي‌ حتماً آن‌ را حمل‌ ميكني‌‌.

أبوحمزة‌ ثمالي‌ راوي‌ روايت‌ از سُويد بن‌ غفله‌ ميگويد‌: قسم‌ به‌ خدا كه‌ او نمرد تا عمربن‌ سعد براي‌ جنگ‌ با حسين‌ بن‌ علي‌ عليه‌ السّلام‌ برانگيخته‌ شد و عمر بن‌ سعد‌، خالدبن‌ عرفطه‌ را رئيس‌ مقدمّة‌ سپاه‌ خود كرد و صاحب‌ رايت‌ و پرچم‌ آن‌ سپاه‌ حبيب‌ بن‌ جمار بود‌.

و مجلسي‌ پس‌ از بيان‌ اين‌ خبر گويد‌: اين‌ خبر را ابن‌ أبي‌ الحديد‌، در «شرح‌ نهج‌ البلاغة‌» از كتاب‌ «غارات‌» ابن‌ هلال‌ ثقفي‌‌، از ابن‌ محبوب‌‌، از ثمالي‌‌، از سُوَيد بن‌ غفله‌ روايت‌ كرده‌ است‌‌.[148]

و از اينجا در مي‌يابيم‌ آنچه‌ را كه‌ در سِيَر و تواريخ‌ و احاديث‌ وارد است‌ كه‌ قاتلين‌ سيّد الشّهداء عليه‌ السّلام‌ از شيعيان‌ كوفي‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ بوده‌اند همچون‌ حَجّار بن‌ أبْحُر و شَبَث‌ بن‌ رِبعي‌ و محمّد بن‌ أشعث‌ و غيرهم‌ كه‌ هر كدام‌ سر كرده‌ و فرماندة‌ چهار هزار نفر بودند و با آن‌ سپاه‌ كه‌ مجموعاً سي‌هزار نفر بوده‌ است‌ براي‌ جنگ‌ با آنحضرت‌‌، به‌ خاطر حطام‌ دنيا و جوايز يزيد و ابن‌ زياد و رياست‌ موقّتي‌ شهري‌ و بلده‌اي‌ و امثالها خود را بسيج‌ نموده‌ و خون‌ آن‌ بضعة‌ مصطفي‌ را در اين‌ بيابان‌‌، مظلومانه‌ فقط‌ در مقابل‌ نداي‌ حقّ و توحيد و عدالت‌ ريختند‌. و اين‌ زينتهاي‌ فريبندة‌ دنيا‌، چنان‌ چشم‌ و گوش‌ و دل‌ ايشان‌ را كور و كر نمود كه‌ تمام‌ خطبه‌ها و اخبار به‌ غيب‌ها و مجاهدات‌ آن‌ امام‌ متّقين‌ و سرور اوّلين‌ و آخرين‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ را به‌ خاك‌ نسيان‌ سپردند‌. آري‌‌، حُبُّ الشَّيْءِ يُعْمِي‌ و يُصِمُّ‌: كسي‌ كه‌ محبّت‌ به‌ چيزي‌ دارد‌، چشم‌ او از ديدن‌ غير آن‌ و گوش‌ او از شنيدن‌ غير آن‌ كور و كر ميشود و ديگر جز مطلوب‌ و منظور خود چيزي‌ را ادراك‌ نمي‌كند و روي‌ قلب‌ و ديدة‌ بصيرت‌ خود را به‌ دست‌ خود‌، پرده‌ مي‌افكند و خود را در دون‌ تيره‌ و تاريك‌ آن‌ بيغولة‌ شيطان‌ و محبس‌ جنّ و هواي‌ نفس‌ امّاره‌ زنداني‌ ميكند‌.

حبيب‌ جمار شايد در آن‌ وقتي‌ كه‌ در نزد أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ آمد‌، راست‌ ميگفت‌ كه‌ از شيعيان‌ او بود و در وجدان‌ و احساس‌ مركزِ عاطفه‌ و كانون‌ ادراك‌ و تعقّل‌ خود نمي‌يافت‌ روزي‌ را كه‌ پرچم‌ يزيد و عمربن‌ سعد را بر دوش‌ بكشد ‌. ولي‌ چنان‌ پروردگار حكيم‌ مردم‌ را در بوتة‌ آزمايش‌ مي‌نهد ‌، تا بواطن‌ ظهور كند و ادراكات‌ مختفيّه‌ و پنهان‌ درون‌ سويداي‌ دل‌ كه‌ بر خود انسان‌ هم‌ چه‌ بسا پنهان‌ است‌ ظاهر گردد‌؛ بهشتي‌ به‌ بهشت‌ و جهنّمي‌ به‌ سوي‌ جهنّم‌ روانه‌ شود‌.

بَراء بن‌ عازب‌ يكي‌ از اصحاب‌ رسول‌ خداست‌ و از حاميان‌ و طرفداران‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ هنگام‌ شهادت‌ حضرت‌ سيّد الشّهداء عليه‌ السّلام‌ هم‌ زنده‌ بود ولي‌ كمك‌ نكرد و او را ياري‌ ننمود و تا آخر عمر حسرت‌ ميخورد ولي‌ چه‌ سودي‌ دارد؟ در موقع‌ و محلّ خود مؤمن‌ بايد بصير باشد و فرصت‌ را از دست‌ ندهد‌.

شيخ‌ مفيد و ابن‌ شهرآشوب‌ از اسمعيل‌ بن‌ صبيح‌‌، از يحيي‌ بن‌ مسافر عابدي‌‌، از اسمعيل‌ بن‌ زياد روايت‌ كرده‌اند كه‌: علي‌ عليه‌ السّلام‌ روزي‌ به‌ براء بن‌ عازب‌ گفت‌: يَا بَراءُ‌، يُقْتَلُ ابْنِي‌ الْحَسَيْنُ وَ أنْتَ حَيٌّ لاَ تَنْصُرُهُ‌، «اي‌ براء پسرم‌ حسين‌ كشته‌ ميشود و تو با آنكه‌ زنده‌ هستي‌ او را نصرت‌ نمي‌نمائي‌»‌.

چون‌ حسين‌ عليه‌ السّلام‌ كشته‌ شد‌، براء بن‌ عازب‌ ميگفت‌: سوگند به‌ خدا أميرالمؤمنين‌ عليّ بن‌ أبي‌طالب‌ عليه‌ السّلام‌ راست‌ گفت‌‌. حسين‌ كشته‌ شد و من‌ او را ياري‌ ننمودم‌‌. و به‌ دنبال‌ اين‌‌، اظهار ندامت‌ و حسرت‌ ميكرد‌.[149]

بازگشت به فهرست

* * *

اخبار آن حضرت ازشهداي كربلا
و همچنين‌ شيخ‌ مفيد در «ارشاد» از عثمان‌ بن‌ قيس‌ عامري‌‌، از جابربن‌ حُرّ‌، از جُوَيْرية‌ بن‌ مُسهِر عبدي‌[150] روايت‌ نموده‌ است‌ كه‌ او گفت‌: در هنگامي‌ كه‌ ما با أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ متوجّه‌ صفّين‌ شديم‌ و به‌ طُفُوفِ كربلا رسيديم‌‌، أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ در ناحيه‌اي‌ از لشگرگاه‌ ايستاد و سپس‌ نظري‌ به‌ سمت‌ راست‌ و چپ‌ نمود و اشكهايش‌ فرو ريخت‌‌، و پس‌ از آن‌ گفت‌: هَذَا وَاللهِ مَنَاخُ رِكَابِهِمْ وَ مَوْضِعُ مَنِيَّتِهِمْ «به‌ خدا سوگند‌، اينجاست‌ محلّ به‌ زمين‌ آمدن‌ شتران‌ ايشان‌ و موضع‌ مرگ‌ ايشان‌»‌.

به‌ آنحضرت‌ گفتند‌: اي‌ أميرالمؤمنين‌ اينجا كجاست‌؟ حضرت‌ فرمود‌: هَذَا كَرْبَلاَ‌، يُقْتَلُ فِيهِ قَوْمٌ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ بِغَيْرِ حِسَابٍ ‌، «اينجا كربلاست‌‌، و در اينجا جماعتي‌ كشته‌ ميشوند كه‌ بدون‌ حساب‌ در بهشت‌ داخل‌ ميشوند»‌.

اين‌ را بگفت‌ و به‌ حركت‌ افتاد‌، و مردم‌ معني‌ و تفسير كلامش‌ را نفهميدند تا داستان‌ حسين‌ بن‌ علي‌ و اصحابش‌ در كربلا پيش‌ آمد‌. در آن‌ وقت‌ آنان‌ كه‌ كلامش‌ را شنيده‌ بودند مصداق‌ آنچه‌ را كه‌ خبر داده‌ بود‌، دانستند‌. و اين‌ هم‌ علم‌ غيب‌ ظاهر و خبر به‌ واقعه‌ قبل‌ از وقوعش‌ ميباشد‌، و اين‌ معجزة‌ ظاهر و علم‌ باهري‌ است‌ بر حسب‌ آنچه‌ ذكر كرديم‌‌.[151]

جُويرية‌ بن‌ مُسهر عَبْدي‌‌، از اصحاب‌ عظيم‌ الشأن‌ و جليل‌ القدر أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ است‌ و حضرت‌ به‌ او علم‌ منايا و بلايا آموخته‌ بودند. خودش‌ دلي‌ روشن‌ و ضميري‌ تابناك‌ داشت‌ كه‌ وقايع‌ و حوادث‌ آينده‌ در آن‌ منعكس‌ ميشد‌. أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ او را بسيار دوست‌ داشتند بطوري‌ كه‌ از أخصّ خواصّ حضرت‌ بود و حجاب‌ و بينونيّت‌ ميان‌ او و حضرت‌ برداشته‌ شده‌ بود‌. و قبل‌ از واقعة‌ كربلا در راه‌ محبّت‌ و ولايت‌ سرور آزادگان‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ دست‌ و پايش‌ را بريدند و سپس‌ زنده‌ به‌ دار آويختند‌. چنانكه‌ مفيد در «ارشاد» در باب‌ معجزات‌ و إخبار به‌ غيب‌ حضرت‌ گويد‌:

بازگشت به فهرست

اخبار آن حضرت ازكشته شدن جويريه
و از همين‌ قبيل‌ است‌ آنچه‌ را كه‌ علماء روايت‌ كرده‌اند كه‌: جويرية‌ بن‌ مسهر در جلوي‌ قصر دار الامارة‌ كوفه‌ ايستاد و گفت‌: أميرالمؤمنين‌ كجاست‌؟ گفتند‌: خواب‌ است‌‌. از پشت‌ ديوار بلند قصر فرياد كشيد‌: أيـُّهَا النَّائِمُ اسْتَيْقَظْ‌، فَوَالَّذِي‌ نَفْسِي‌ بِيَدِهِ‌، لَتُضْرَبَنَّ ضَرْبَةً عَلَي‌ رَأسِكَ تُخْضَبُ مِنْهَا لِحْيَتُكَ‌، كَمَا أخْبَرْتَنَا بِذَلِكَ مِنْ قَبْلُ‌. «آي‌ آي‌ مرد خوابيده‌‌، بيدار شود‌، سوگند به‌ آن‌ كه‌ جان‌ من‌ در دست‌ اوست‌ آنچنان‌ ضربه‌اي‌ بر سرت‌ ميخورد كه‌ از اثر آن‌‌، محاسنت‌ به‌ خون‌ خضاب‌ ميشود‌، همانطور كه‌ خودت‌ قبلاً به‌ ما خبر داده‌اي‌»‌.

أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ صدا و فرياد جويريه‌ را از داخل‌ قصر شنيد‌. او هم‌ از داخل‌ قصر ندا كرد‌: أقْبِلْ يَا جُوَيْرِيَةُ حَتَّي‌ اُحَدِثَكَ بِحَدِيثَتِكَ‌، «اي‌ جويريه‌ داخل‌ شود و بيا نزد من‌‌، تا همانطور كه‌ تو داستان‌ خضاب‌ محاسن‌ مرا از خون‌ سرم‌ گفتي‌‌، من‌ براي‌ براي‌ تو داستان‌ تو را شرح‌ دهم‌ و بگويم‌»‌. جويريه‌ داخل‌ آمد‌.

أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ گفت‌: وَ أنْتَ وَالَّذِي‌ نَفْسِي‌ بِيَدِهِ لَتُعَلَنَّ إلَي‌ الْعَتْلِّ الزَّنِيمِ وَ لَيَقْطَعَنَّ يَدَكَ وَ رِجْلَكَ ثُمَّ لَتُصَلَبَنَّ تَحْتَ جِذْعِ كَافِرٍ‌.[152] «و سوگند به‌ آن‌ كه‌ جان‌ من‌ به‌ دست‌ اوست‌ تو را هم‌ مقهوراً مي‌برند و به‌ نزد مرد سركش‌ و متجاوز و سختدل‌ حرامزاده‌ و زنا زاده‌‌، و او دست‌ و پاي‌ تو را مي‌برد و قطع‌ ميكند‌، و پس‌ از آن‌ در زير تنة‌ درخت‌ خرماي‌ مرد كافر به‌ دار آويخته‌ ميشوي‌»‌.

مدّتي‌ مديد از اين‌ جريان‌ سپري‌ شد تا بعد از رحلت‌ حضرت‌‌، در ايّام‌ معاويه‌‌، زيادبن‌ أبيه‌ كه‌ از طرف‌ معاويه‌ والي‌ كوفه‌ شد‌، دست‌ و پاي‌ جويريه‌ را قطع‌ كرد و سپس‌ او را بر جِذع‌ ابن‌ مكعبر به‌ دار آويخت‌‌. و چون‌ اين‌ جذع‌ (تنة‌ درخت‌ خرما) طويل‌ و بلند بود و محلّ آويختگي‌ جويريه‌ در قسمت‌ پائين‌ اين‌ جذع‌ بود فلهذا حضرت‌ تعبير كردند كه‌ در پائين‌ جذع‌ به‌ دار آويزان‌ ميگردي‌‌.[153]

بازگشت به فهرست

اخبار آن حضرت ازواقعه كربلا
ابن‌ شهر آشوب‌ از أبو حفض‌ عمربن‌ محمّد زيّات‌ در ضمن‌ خبري‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌: أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّمم‌ به‌ مسيّب‌ بن‌ نجيّه‌ گفتند‌: يَأتِيكُمْ رَاكِبُ الدَّغِيلَةِ يَشُدُّ حَقْوَهَا بِوَضِينَها‌، لَمْ يَقْضِ تَفَثًا مِنْ حَجٍ وَ لاَ عُمْرَةٍ فَيَقْتُلُوهُ‌. يُرِيدُ الْحُسَيْنَ عَلَيهِ السَّلامُ‌،[154] «مردي‌ فريب‌ خورده‌ بسوي‌ شما مي‌آيد و در راه‌ با كمال‌ عجله‌ و سرعت‌ مي‌آيد‌، در حالي‌ كه‌ او هنوز حجّش‌ را و عمره‌اش‌ را به‌ انجام‌ نرسانيده‌ است‌‌، او را مي‌كُشند‌. مراد حُسَيْن‌ عليه‌ السّلام‌ است‌»‌.

مجلسي‌ در شرح‌ اين‌ عبارت‌ گفته‌ است‌: دغيله‌ يعني‌ دغل‌ و مكر و فساد‌، يعني‌ سوار بر مركب‌ فريب‌ خوردن‌ از آن‌ قوم‌ ميشود و به‌ جهت‌ وعده‌هايي‌ كه‌ از روي‌ مكر و فريب‌ به‌ او داده‌اند مي‌آيد‌. و محتمل‌ است‌ كه‌ تصحيف‌ رعيلة‌ باشد يعني‌ مقداري‌ از اسبان‌ كم‌ و وضين‌ كمربنيد است‌ كه‌ بافته‌ شده‌ است‌ و با آن‌ جهاز شتر را به‌ شتر مي‌بندند مثل‌ حِزام‌ كه‌ با آن‌ زين‌ اسب‌ را بر اسب‌ مي‌بندند‌. و شَدَّ حَقْوَها كنايه‌ از اهتمام‌ در سير و به‌ عجله‌ آمدن‌ است‌‌. و عدم‌ قضاء تَفث‌ اشاره‌ است‌ به‌ آنكه‌ حسين‌ عليه‌ السّلام‌ نتوانست‌ حجّش‌ را تمام‌ كند‌، بلكه‌ مُحلّ شد و در روز ترويه‌ از مكّه‌ بيرون‌ آمد‌.[155]

و نيز ابن‌ شهرآشوب‌ از أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ آورده‌ است‌ كه‌ مردم‌ كوفه‌ را مخاطب‌ قرار داد و گفت‌: كَيْفَ أنْتُمْ إذَا نَزلَ بِكُمْ ذُرّيَّةُ نَبِيِّكُمْ فَعَمَدْتَمْ إلَيْهِ فَقَتَلْتُمُوهُ؟ قَالُوا‌: مَعَاذَ اللهِ لَئِنْ أَتَانَا اللهُ فِي‌ ذَلِكَ لَنَبْلُوَنَّ عُذْرًا‌. فَقَالَ عَلَيْهِ السَّلامُ‌:

هُمْ أوْرَدُوهُ فِي‌ الْغُرُورِ وَ غَرَّرُوا أرَادُوا نَجَاةً لاَ نجاةٌ وَ لاعُذْر[156]

«شما در چه‌ حالي‌ هستيد در آن‌ زماني‌ كه‌ ذرّية‌ پيغمبر شما بر شما فرود آيد و شما اراده‌ نموده‌ و بسوي‌ او عالماً عامداً رفته‌ و او را بكشيد؟ گفتند‌: ما پناه‌ مي‌بريم‌ به‌ خدا كه‌ در اينصورت‌ اگر در اين‌ جريان‌ خداوند بر ما ظاهر شود ما عذر پذيرفته‌اي‌ براي‌ او داشته‌ باشيم‌‌. آنگاه‌ حضرت‌ به‌ اين‌ بيت‌ لب‌ گشود‌: «ايشان‌ او را وارد در مهلكه‌ نموده‌ و خدعه‌ كردند و او را هلاك‌ نمودند‌. ايشان‌ قصد خلاصي‌ داشتند وليكن‌ نه‌ خلاص‌ شدند و نه‌ عذرشان‌ مقبول‌ آمد»‌.

و ايضاً ابن‌ شهر آشوب‌ از «مُسْنَدِ» موصلي‌‌، از عبدالله‌ بن‌ يحيي‌‌، از پدرش‌‌، روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ چون‌ در راه‌ صفّين‌ محاذي‌ نينوا شد‌، ندا در داد‌: اصْبِرْ أبَا عَبْدِاللهِ بِشَطِّ الْفُرَاتِ‌. فَقُلْتُ‌: وَ مَا ذِي‌؟ فَذَكَرَ مَصْرَعَ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلامُ بِالطَّفِ‌.[157] «اي‌ أبا عبدالله‌‌، در شطّ فرات‌ شكيبائي‌ و صبر پيشه‌ كن‌‌. من‌ عرض‌ كردم‌: اي‌ أميرالمؤمنين‌‌، داستان‌ را بگو‌. أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ داستان‌ قتل‌ حسين‌ عليه‌ السّلام‌ را در زمين‌ طَفّ بيان‌ كردند»‌.

و در كتاب‌ «الشافي‌ في‌ الانساب‌» آمده‌ است‌ كه‌ چون‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ اين‌ گفتار را در زمين‌ نينوا گفت‌: يكي‌ از اصحابش‌ گفت‌: خواستم‌ آن‌ محل‌ را نشانه‌ بگذارم‌‌. چون‌ در پي‌ چيزي‌ گشتم‌ كه‌ نشانه‌ نهم‌ غير از استخوان‌ شتري‌ چيزي‌ را نيافتم‌‌، پس‌ آن‌ استخوان‌ را در آن‌ موضع‌ پرتاب‌ كردم‌ تا نشانه‌ باشد‌. و چون‌ حسين‌ عليه‌ السّلام‌ شهيد شد‌، من‌ استخوان‌ را در قتلگاه‌ اصحابش‌ پيدا كردم‌‌.[158]

در «بحار الانوار» طبع‌ كمپاني‌‌، ج‌ 9 ‌، ص‌ 592 از «شرح‌ نهج‌ البلاغة‌» ابن‌ أبي‌ الحديد از نصر بن‌ مزاحم‌ با سند متّصل‌ خود از عروة‌ بارقي‌ آورده‌ است‌ كه‌ او ميگويد‌: به‌ نزد سعد بن‌ وهب‌ آمدم‌ و از او پرسيدم‌ دربارة‌ حديثي‌ كه‌ براي‌ ما از علي‌ بن‌ أبي‌طالب‌ عليه‌ السّلام‌ بيان‌ كرده‌ بود‌. گفت‌: آري‌‌، مرا مخنف‌ بن‌ سليم‌ به‌ نزد أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ فرستاد در وقتي‌ كه‌ علي‌ عازم‌ صفّين‌ بود‌، من‌ بسوي‌ او آمدم‌ و او در كربلا بود و او را در حالي‌ يافتم‌ كه‌ با دستش‌ اشاره‌ ميكرد و ميگفت‌: هـ'هُنَا هـ'هُنَا «اينجا اينجا»‌. مردي‌ گفت‌: اينجا چيست‌ اي‌ أميرالمؤمنين‌؟ فرمود‌: ثَقَلُ آلِ مُحَمَّدٍ صَلَّي‌ اللهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ يَنْزِلُ هـ'هُنَا‌، فَوَيْلٌ لَهُمْ مِنْكُمْ وَ وَيْلٌ لَكُمْ مِنْهُمْ «متاع‌ نفيس‌ و گرانقيمتي‌ از آل‌ محمّد در اينجا فرود مي‌آيد‌. پس‌ اي‌ واي‌ بر آنها از شما‌، و واي‌ بر شما از آنها»‌. آن‌ مرد گفت‌: معناي‌ اين‌ كلام‌ چيست‌ اي‌ أميرالمؤمنين‌؟ فرمود‌: معناي‌ ويل‌ لهم‌ منكم‌ آنستكه‌ شما آنها را ميكُشيد ‌!و معناي‌ ويل‌ لكم‌ منهم‌ آنستكه‌ بواسطة‌ كشتن‌ شما ايشان‌ را‌، خداوند شما را در آتش‌ داخل‌ مي‌نمايد‌.

نصر ميگويد‌: اين‌ عبارت‌ بر وجهي‌ ديگر نيز روايت‌ شده‌ است‌ و آن‌ اينستكه‌: فَوَيْلٌ لَكُمْ مِنْهُمْ‌، وَ وَيْلٌ لَكُمْ عَلَيْهِمْ‌. آن‌ مرد گفت‌: ما معناي‌ ويل‌ لكم‌ منهم‌ را فهميديم‌‌، امّا معناي‌ وَيْل‌ لكم‌ عليهم‌ چيست‌؟ حضرت‌ فرمود‌: مي‌بينيد شما كه‌ ايشان‌ را مي‌كشند و قدرت‌ بر ياري‌ و نصرتشان‌ نداريد !

و همچنين‌ نصر بن‌ مزاحم‌ از سعيد بن‌ حكيم‌ عبسي‌‌، از حكم‌ حسن‌ بن‌ كثير‌، از پدرش‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ علي‌ عليه‌ السّلام‌ به‌ كربلا آمد و در آنجا درنگ‌ كرد‌. به‌ آنحضرت‌ گفتند‌: اينجا زمين‌ كَربُ و بَلا است‌‌. حضرت‌ فرمود‌: ذَاتٌ كَربٍ و بَلا «داراي‌ غصّه‌ و اندوه‌ و داراي‌ بلا است‌»‌. و پس‌ از آن‌ با دستش‌ اشاره‌ بسوي‌ مكاني‌ كرد و گفت‌: هَـ'هُنَا مَوْضِعُ رِحَالِهِمْ وَ مُناخُ رِكابِهِمْ‌، «اينجا محلّ بار انداختن‌ها و بارهاي‌ آنهاست‌‌، و محل‌ فرود آمدن‌ شتران‌ آنهاست‌» و سپس‌ اشاره‌ به‌ مكان‌ ديگري‌ كرد و گفت‌: هَـ'هُنا مُراقُ دِمَائِهِمْ‌، ثُمَّ مَضَي‌ إلَي‌ سَابَاطَ[159] «اينجا محلّ ريختن‌ خونهاي‌ آنهاست‌‌. اين‌ بگفت‌ و بسوي‌ ساباط‌ رهسپار شد.»

و نيز ابن‌ أبي‌ الحديد در «شرح‌ نهج‌ البلاغة‌» از نصربن‌ مزاحم‌ در كتاب‌ صفّين‌» با سند خود از هرثمة‌ بن‌ سليم‌ آورده‌ است‌ كه‌ او گفت‌: ما با لشگر و همراهي‌ علي‌ در جنگ‌ صفّين‌ حاضر بوديم‌‌. چون‌ به‌ كربلا رسيديم‌‌، با او نماز جماعت‌ را بجاي‌ آورديم‌‌. چون‌ سلام‌ نماز را داد از خاك‌ آنجا مقداري‌ را برداشت‌ و بوئيد و گفت‌: وَاهًا لَكِ يَا تُرْبَةُ‌، لَيُحْشَرَنَّ مِنْكِ قَوْمٌ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ بِغَيْرِ حِسَابٍ[160] «به‌ به‌‌، اي‌ شگفتا بر تو خاكي‌ كه‌ از تو قومي‌ محشور ميشوند كه‌ بدون‌ حساب‌ داخل‌ بهشت‌ ميگردند»‌.

چون‌ هرثمه‌ از جنگش‌ بسوي‌ زنش‌ جرداء دختر سمير بازگشت‌ ـ و جرداء از شيعيان‌ علي‌ عليه‌ السّلام‌ بود ـ داستان‌ كربلا را در ضمن‌ مطالبي‌ كه‌ براي‌ او ميگفت‌ شرح‌ داده‌ و گفت‌: آيا تو از صديق‌ خودت‌ أبوالحسن‌ تعجب‌ نمي‌كني‌؟ كه‌ چون‌ ما وارد كربلا شديم‌ كاسه‌اي‌ از تربت‌ كربلا برداشت‌ و بو كرد و گفت‌: وَاهًا لَكِ أيـَّتُهَا التُّرْبَةُ لَيْحْشَرَنَّ مِنْكِ قَوْمٌ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةِ بِغَيْرِ حِسَابٍ‌. و از اين‌ علم‌ غيبي‌ كه‌ نشان‌ داد؟ زنش‌ جرداء گفت‌: دَعْنَا مِنْكَ أيـُّهَا الرَّجُلُ‌، فَإنَّ أمِيرَالْمؤمِنِينَ لَمْ يَقُلْ إلاَّ حَقًّا «اي‌ مرد دست‌ از سر ما بردار‌، أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ غير از حقّ چيزي‌ را نمي‌گويد»‌. هرثمه‌ ميگويد‌: چون‌ عبيدالله‌ بن‌ زياد لشگري‌ را بسوي‌ حسين‌ عليه‌ السّلام‌ فرستاد، من‌ هم‌ در زمرة‌ آن‌ بودم‌‌. وقتي‌ كه‌ به‌ حسين‌ عليه‌ السّلام‌ و اصحاب‌ او رسيدم‌‌، محلّ پائين‌ آمدنمان‌ را در آنجا كه‌ با علي‌ آمده‌ بوديم‌‌، شناختم‌ و آن‌ زميني‌ را كه‌ علي‌ از آنجا خاك‌ را برداشت‌ دانستم‌ و گفتار او را در نظر داشتم‌‌. در اين‌ صورت‌ اين‌ حركت‌ و سفر بر من‌ ناپسند آمد‌. بر اسبم‌ سوار شدم‌ تا در حضور حسين‌ عليه‌ السّلام‌ ايستادم‌ و بر وي‌ سلام‌ كردم‌ و آن‌ مطالبي‌ را كه‌ از پدرش‌ در اين‌ منزل‌ شنيده‌ بودم‌ براي‌ او بازگو كردم‌‌.

حسين‌ عليه‌ السّلام‌ گفت‌: أمَعَنَا أمْ عَلَيْنَا ؟ «اينك‌ تو براي‌ كمك‌ ما آمده‌اي‌ و يا براي‌ جنگ‌ با ما»؟ گفتم‌: اي‌ پسر رسول‌ خدا نه‌ براي‌ كمك‌ هستم‌ و نه‌ براي‌ جنگ‌‌، زيرا من‌ فرزندانم‌ و عيالم‌ را پشت‌ سر گذاشته‌ام‌ و از ابن‌ زياد بر آنها ميترسم‌‌. حضرت‌ امام‌ حسين‌ عليه‌ السّلام‌ فرمود‌: فَتَوَلَّ هَرَبًا حَتَّي‌ لاَ تَرَي‌ مَقْتَلَنَا‌، فَوَالَّذِي‌ نَفْسُ الْحُسَيْنِ بِيَدِهِ لاَيَرَي‌ الْيَوْمَ مَقْتَلَنَا أحَدٌ ثُمَّ لاَ يُعِينُنَآ إلاَّ دَخَلَ النَّارَ‌، «پس‌ بنابراين‌ پشت‌ كن‌ و بگريز تا اينكه‌ جريان‌ گشته‌ شدن‌ ما را نبيني‌‌، زيرا قسم‌ به‌ آن‌ كه‌ جان‌ حسين‌ در دست‌ اوست‌ در امروز كيفيّت‌ كشته‌ شدن‌ ما را كسي‌ نمي‌بيند كه‌ ما را ياري‌ و نصرت‌ نكند مگر آنكه‌ داخل‌ در آتش‌ ميشود»‌.

هرثمه‌ گويد‌: من‌ روي‌ بر زمين‌ كرده‌ با شتاب‌ هر چه‌ بيشتري‌‌، فرار را اختيار كردم‌ تا كشتار آنها بر من‌ پنهان‌ شد‌.[161]

و راوندي‌ در «خرايج‌» روايت‌ كرده‌ است‌ از حضرت‌ باقر عليه‌ السّلام‌ پدرش‌ كه‌ گفت‌: علي‌ عليه‌ السّلام‌ از كربلا عبور كرد و با شتاب‌ هر چه‌ بيشتري‌ و در حاليكه‌ چشمهايش‌ پر از اشك‌ شده‌ و گريه‌ ميكرد‌، به‌ اصحاب‌ خود كه‌ با او عبور مي‌نمودند ميگفت‌: هَذَا مُنَاخُ رِكَابِهِمْ‌، وَ هَذَا مُلْقَي‌ رِحَالِهِمْ‌، هَهُنَا مُرَاقُ دِمائِهِمْ‌، طُوبَي‌ لَكِ مِنْ تُرْبَةٍ عَلَيْهَا تُرَاقُ دِمَاةُ الاْحِبَّةِ[162] «اينجاست‌ محلّ فرود آمدن‌ شترانشان‌‌، اينجاست‌ محلّ افتادن‌ اسباب‌هايشان‌‌، اينجاست‌ محلّ ريخته‌ شدن‌ خونهايشان‌‌. آفرين‌ بر تو خاكي‌ كه‌ بر روي‌ تو خون‌هاي‌ حبيبان‌ ريخته‌ ميشود»‌.

و حضرت‌ باقر عليه‌ السّلام‌ گفتند كه‌ چون‌ علي‌ عليه‌ السّلام‌ مردم‌ را براي‌ جنگ‌ از كوفه‌ بيرون‌ آورد‌، هنوز دو ميل‌ و يا يك‌ ميل‌ به‌ كربلا مانده‌ بود‌، از لشگر جدا شد و جلو آمد و در مكاني‌ كه‌ به‌ آن‌ مقذفان‌ مي‌گفته‌اند دوري‌ زد و گفت‌: قُتِلَ فِيهَا مَائِتَا نَبِيٍّ وَ مَائَتَا سِبْطٍ كُلُّهُمْ شُهَدَاءُ‌، وَ مُنَاخُ رُكَّابٍ وَ مَصَارِعُ عُشَّاقٍ‌، شُهَدَاءُ لاَ يَسْبِقُهُمْ مَنْ كَانَ قَبْلَهُمْ‌، وَ لاَ يَلْحَقُهُمْ مَنْ بَعْدَهُمْ،[163] «در اين‌ مكان‌ دويست‌ پيغمبر و دويست‌ سبط‌ پيغمبر كشته‌ شده‌ است‌ كه‌ همگي‌ آنها شهيد ميشوند‌، در درجه‌ و مقام‌‌، هيچكس‌ از آنان‌ كه‌ قبل‌ از آنها بوده‌اند‌، از آنها جلو نمي‌افتند و هيچكس‌ از آنان‌ كه‌ بعد از آنها مي‌باشند به‌ آنها نمي‌رسند»‌.

و از «عيون‌ أخبار الرضا» با سندهاي‌ سه‌گانة‌ خود از حضرت‌ امام‌ رضا عليه‌ السّلام‌ از پدرانش‌ از أميرالمؤمنين‌ ـ صلوات‌ الله‌ عليهم‌ ـ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ آنحضرت‌ گفت‌: كَأنِّي‌ بِالْقُصُورِ قَدْ شُيِّدَتْ حَوْلَ قَبْرِ الْحُسَيْنِ‌. وَ كَأنِّي‌ بِالْمَحَامِلِ تَخْرُجُ مِنَ الْكُوفَةِ إلَي‌ قَبْرِ الْحُسَيْنِ‌. وَ لاَ تَذْهَبُ اللَّيَالِي‌ وَ الاْيَّامُ حَتَّي‌ يُسَارُ إلَيْهِ مِنَ الاْفَاقِ‌، وَ ذَلِكَ عِنْدَ انْقِطاعِ مُلْكِ بَني‌ مَرْوانَ،[164] «گويا من‌ مي‌بينم‌ محمل‌هائي‌ را كه‌ از كوفه‌ براي‌ زيارت‌ قبر حسين‌ بيرون‌ مي‌آيند‌. شب‌ها و روزهاي‌ عالم‌ سپري‌ نمي‌شود تا اينكه‌ مردم‌ از آفاق‌ بسوي‌ قبر حسين‌ ميروند‌. و اين‌ در وقت‌ بسر آمدن‌ حكومت‌ و سلطنت‌ بني‌ مروان‌ است‌»‌.

جاي‌ تعجّب‌ نيست‌ كه‌ اگر أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ از كربلا و نينوا بگذرد‌، گريه‌ كند‌، قبل‌ از او پيغمبر صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ بر حسين‌ گريسته‌ و براي‌ اُمّ سَلمه‌ قارورة‌ تربت‌ حسين‌ را آورده‌ است‌ و گفته‌ است‌: هر وقت‌ ديدي‌ كه‌ درون‌ اين‌ شيشه‌ تبديل‌ به‌ خون‌ تازه‌ شد‌، بدان‌ حسينِ مرا كشته‌اند‌. و پيامبر داستان‌ را براي‌ فاطمة‌ زهرا عليهما السّلام‌ نقل‌ كرده‌ و او مي‌گريسته‌ است‌‌. و قبل‌ از رسول‌ خدا‌، بر حسين‌ انبياي‌ سالفه‌ از آدم‌ و نوح‌ و ابراهيم‌ و موسي‌ و عيسي‌ گريسته‌اند و فرشتگان‌ آسمان‌ گريه‌ كرده‌اند‌
قصیده های جلیس درباره وقعه کربلا
قاضي‌ جليس‌ شاعر قرن‌ ششم‌ كه‌ نامش‌ أبوالمعالي‌ عبدالعزيز بن‌ حسين‌ بن‌ حُباب‌ أغلبي‌ است‌‌، در ضمن‌ قصيده‌اي‌ ميگويد‌:

لَهْفِي‌ لِقَتْلَي‌ الطَّفِّ إذْ خَذَلَ الْمُصاحِبُ وَالْعَشِيرُ 1

وَافَاهُمُ فِي‌ كَرْبَلاَ يَوْ مٌ عَبُوسٌ قَمْطَرِيرٌ 2

دَلَفَتْ لَهُمْ عُصَبُ الضَّلاَ لِ كَأنَّمَا دُعِيَ النَّفِيرُ 3

عَجَبًا لَهُمْ لَمْ يَلْقَهُمْ مِنْ دُونِهِمْ قَدْرٌ مُبِيرُ 4

أيُمَارُ فَوْقَ الاْرْضِ فَيْضُ دَمِ الْحُسَيْنِ وَ لاَ تَمُورُ؟ 5

أتَرَي‌ الْجِبَالَ دَرَتْ وَ لَمْ تَفْذِفْهُمُ مِنْهَا صُخُورُ؟ 6

أمْ كَيْفَ إذْ مَنَعُوهُ وِرْدَ الْمَاءِ لَمْ تَغُرِ الْبُحُورُ؟ 7

حَرُمَ الزُّلاَلُ عَلَيْهِ لَمَّا حُلِّلَتْ لَهُمُ الْخُمُور[165]ُ 8

1 ـ «اندوه‌ و حسرت‌ من‌ براي‌ كشتگان‌ كربلاست‌‌، در آن‌ وقتي‌ كه‌ همنشينان‌ و نزديكان‌ او‌، وي‌ را تنها و بي‌ياور گذاردند‌.

2 ـ در كربلا روزي‌ سخت‌ با چهرة‌ گرفته‌ و زشت‌ بسراغ‌ آنها آمد و ايشان‌ را استقبال‌ نمود‌.

3 ـ گروهها و دسته‌هاي‌ گمراهي‌ و ضلال‌ در برابر آنها آمد‌، بطوريكه‌ گويا براي‌ مفاخرت‌ و برابري‌ در مقام‌‌، به‌ جنگ‌ او فرا خوانده‌ شده‌اند‌.

4 ـ اي‌ بسي‌ شگفت‌ است‌ كه‌ غير از آن‌ كشتگان‌‌، مقدار قابل‌ توجّهي‌ كه‌ بتواند آن‌ گروهها را هلاك‌ كند‌، با آنها ضميمه‌ نشد‌.

5 ـ آيا چگونه‌ ميشود كه‌ بر روي‌ زمين‌ خون‌ حسين‌ جاري‌ شود و زمين‌ به‌ تزلزل‌ و اضطراب‌ نيفتد؟

6 ـ و آيا تو مي‌پنداري‌ كه‌ كوهها كشته‌ شدن‌ او را فهميده‌ است‌ و از خود سنگ‌هائي‌ را بسويشان‌ پرتاب‌ ننموده‌است‌؟

7 ـ و يا چگونه‌ در وقتي‌ كه‌ حسين‌ را از ورود به‌ آب‌ منع‌ كردند درياها فرو نرفت‌ و خشك‌ نشد؟

8 ـ آب‌ زلال‌ بر او منع‌ شد در وقتي‌ كه‌ ايشان‌ نوشيدن‌ شراب‌ها را بر خود حلال‌ دانستند»‌.

و نيز در قصيدة‌ بيست‌ بيتي‌ خود‌، از جمله‌ ابيات‌ زير است‌ كه‌ ما بدان‌ تبرّك‌ جسته‌ و اين‌ بحث‌ را خاتمه‌ ميدهيم‌:

حُبِّي‌ لآلِ رَسُولِ اللهِ يَعْصِمُنِي‌ مِنْكُلِّإثْمٍوَ هُمْ ذُخْرِي‌ وَ هُمْ جَاهِي‌ 1

يَا شِيعَةَ الْحَقِّ قُولِي‌ بِالوَفَاء لَهُمْ وَ فَاخِري‌ بِهِمُ مَنْ شِئتِ أوْ بَاهِي‌ 2

إذَا عَلَقْتِ بِحَبْلٍ مِنْ أبِي‌ حَسَنٍ فَقَدْ عَلَقْتِ بِحَبْلٍ فِي‌ يَدِاللهِ 3

حَمَي‌ الاْءلَهُ بِهِ الاْءسْلاَمَ فَهُوَ بِهِ يُزْهِي‌ عَلَي‌ كُلِّ دِينٍ قَبْلَهُ زَاهِ 4

بَعْلُ الْبَتُولِ وَ مَا كُنَّا لِتَهْدِيَنَا أئِمَّةٌ مِنْ نَبِيَّ اللهِ لَوْ لاَهِي‌ 5

نَصَّ النَّبِيُّ عَلَيْهِ فِي‌ الْغَدِيرِ فَمَا زَوَاهُ إلاّ ظَنِينٌ دِينُهُ وَاهِ[166]

1 ـ «محبّت‌ من‌ به‌ اهل‌ بيت‌ رسول‌ خدا‌، مرا از هر گناهي‌ حفظ‌ ميكند‌، و ايشانند ذخيرة‌ من‌ و ايشانند ماية‌ شرف‌ و افتخار من‌‌.

2 ـ اي‌ شيعة‌ حق‌‌، اعتقاد به‌ وفاي‌ براي‌ آنها داشته‌ باش‌ و به‌ آنان‌ بر هر كس‌ كه‌ خواهي‌ افتخار يا مباهات‌ نما‌.

3 ـ هر گاه‌ به‌ ريسمان‌ ابوالحسن‌ عليه‌ السّلام‌ چنگ‌ زني‌ هر آينه‌ به‌ ريسماني‌ كه‌ در دست‌ خداست‌ چنگ‌ زده‌اي‌‌.

4 ـ خداوند اسلام‌ را به‌ سبب‌ او حفظ‌ و حمايت‌ كرده‌ است‌‌، از اينرو اسلام‌ به‌ سبب‌ او بر تمام‌ اديان‌ پيش‌ از خود مباهات‌ ميورزد‌.

5 ـ علي‌ شوهر بتول‌ است‌ و اگر بتول‌ نبود‌، ما از پيغمبر خدا امامان‌ و پيشواياني‌ كه‌ ما را هدايت‌ كنند نداشتيم‌‌.

6 ـ پيغمبر در روز غدير بر امامت‌ و ولايت‌ او تصريح‌ نمود‌. و بنابراين‌ كسي‌ علي‌ را منزوي‌ نكرد مگر آن‌ كه‌ دينش‌ سست‌ و متّهم‌ بود